ای دل به داد ما رس در تنگنای هستی
در غم دور بودن یا انتهای پستی
با هر تپش بیالای کینه و نفرت و دود
از این سر تار ما تا آنطرف روی پود
عاشق مکن دوباره این قلب پر زخون را
روشن نکن دوباره این آتش درون را
کین دل به عشق بستن سودی نبرد آخر
از شهد عشق او نیز چیزی نخورد ساغر
این را بدان که امروز بی اعتنا گذشتن
فردا دگر نباشد جایی برای گشتن
پس رو به سوی او باش هرجا که او بخواهد
شاید که با تو بودن از درد "او" بکاهد...

... بامداد ...
خودم{-7-}
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/09/04 - 21:20